سفارش تبلیغ
صبا ویژن

استاد عجیب!

یه استاد داشتم که همیشه ازش متنفر بودم. تقریبا عامل تمام عقب افتادگی‌ها و مشکلاتم را در تحصیل اون می‌دونستم. همیشه فکر می‌کردم که از من خیلی بدش میاد. می‌تونم بگم تنها کسی بود که ازش کینه به دل داشتم. این را هم اضافه کنم که تقریبا تمام کسایی که باهاش برخورد داشتند ازش ناراضی بودند. خیلی‌ها ازش دل پری داشتند.
کارآموزی من با این استاد بود. این واحد تقریبا آخرین واحدی بود که من داشتم تا فارغ‌التحصیل بشم. کابوس تمام تابستونم این بود که چه جوری برم پیش این استاد و تقریبا مطمئن بودم که اذیتم خواهد کرد.
روزی که قرار بود برم پیشش خیلی اضطراب داشتم تا اینکه بالاخره رفتم. البته این را هم اضافه کنم که یکی از علل اضطرابم این بود که کارآموزی نرفته بودم و می‌خواستم یه گزارش الکی بدم به استاد. خلاصه رفتم توی دفتر استاد...
تقریبا رفتارش باهام ??? درجه با اون چیزی که فکر می‌کردمتفاوت داشت. کلی تحویلم گرفت. گفت خیلی خوشحال شدم که فوق قبول شدی. همون موقع هم بدون اینکه به گزارش نگاه کنه یا ازم سوالی بپرسه گفت برو فرم نمره را بگیر تا نمره‌ات را رد کنم. منهم که کلی کف کرده بودم رفتم دنبال فرم که متاسفانه طبق معمول مسولین آموزش نبودند.
خلاصه در حین اینکه داشتیم با هم صحبت می‌کردیم وقتی فهمید کجا قبول شده بهم گفت که اتفاقا من توی اون شهر برات یه کار سراغ دارم و حتی حاضرم اگه کار را قبول کنی برات اونجا خونه هم بگیرم. من که دیگه اون موقع بود که نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم.
موقع خدا‌حافظی هم بهم گفت اگه در طول تحصیلت سختگیری کردم به خاطر خودت بود. اگه نه من که با تو مشکلی نداشتم و گفت به هر حال اگه کاری کرده که من ناراحت شده معذرت می‌خواد. فکر کنم اون موقع دیگه میسد یه شاخ تر و تمیز را رو سر من تماشا کنید.

از اون روز خیلی تو فکرم. یعنی واقعا من در مورد این مرد اشتباه می‌کردم. واقعا نمی‌دونم.به هر حال از اون روز یکی از چیز‌هایی که از خدا می‌خوام توانایی تشخیص درست در مورد آدمها و عادل بودن در مورد رفتارشون هست. از اون روز تصمیم گرفتم تا کاملا مطمئن نشدم در مورد یک نفر قضاوت نکنم...